سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جلوگیرى حر بن یزید - بی پلاک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جلوگیرى حر بن یزید - بی پلاک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  • درباره یه بی پلاک

    بی پلاک
    حاج نعمت
    روزی در ذهنم نقش بست که خیلی کوچک بودم. هنوز خاطراتی از سیمایش در پس زمینه دلم خودنمایی می‏کند و همچون خاطراتی که از بهشت -قبل از اخراج خانواده مان- در وجودم غلیان می کند، آرام بخش آنات و لحظات تاریک زندگیم شده است. ...اما او هم همانند پدران دیگر زود پر کشید. خیلی زود. مثل همت مثل باکری مثل ناصر کاظمی مثل عبدالحسین برونسی مثل ... عجیب دوستش دارم این گمشته بی‏مزار را که امروزه مفقود الاثر می‏خوانندش. راست می‏گویند؛ چرا که نخواستیم بر دلمان تاثیری بگذارند.مفقود الاثر. ... و امروز به اسم او قلم می‏زنم ..:: حاج نعمت ::.. فامیلیش؟؟؟ اصلا مهم نیست.وقتی خودش عشق می‏کند با این فاطمی بودن ،این گمنامی،بگذار بگذریم. *********************** در اینجا: آنچه مورد نیاز مادحین است خواهید یافت. اشعار،سرود، و مراثی اهل بیت(علیهم السلام) که دارای غنای معنایی است به همت شاعر عزیز آقای رضا تاجیک جمع‏آوری می‏گردد. در این مجموعه تلاش شده تا آنچه مورد نظر پیر و مرادمان حضرت سید علی آقای خامنه ای دامه توفیقاته می‏باشد لحاظ شود. .::«تا چه قبول افتد و چه در نظر آید»::.
  •  پرچم بی پلاک


  •  پرچم عشاق











  •  اشتراک در وبلاگ


  •  

    بی پلاک
    [ و او را گفتند : اى امیر مؤمنان چه مى‏شد اگر موى خود را رنگین مى‏کردى ؟ ] رنگ کردن مو آرایش است و ما در سوک به سر مى‏بریم [ و از سوک رحلت رسول خدا ( ص ) را قصد دارد . ] [نهج البلاغه]
  • جلوگیرى حر بن یزید
    نویسنده: حاج نعمت سه شنبه 86/10/18
  • چهارده نور پاک (فارسی) - دکتر عقیقى بخشایشی - ج 5 - ص 620 - 621

    جلوگیرى حر بن یزید

     راوى مى گوید : از آن منزل گذشتند . دو منزل به کوفه مانده بود که ناگاه حر بن یزید با هزار سوار بر حسین ( علیه السلام ) وارد شد . حضرت پرسید : " آیا براى یارى ما آمده اى ، یا براى جنگ با ما ؟ " حر گفت : " یا اباعبدلله ! به جنگ شما آمده ام " . حسین ( علیه السلام ) فرمود : " لا حول ولاقوة الا بالله العلى العظیم " و سپس سخنانى به یکدیگر گفتند . تا آنکه ابا عبد الله ( علیه السلام ) گفت : " اگر رأى شما با نامه اى که فرستادید و با آنچه فرستادگان شما گفتند مخالف است ، به همان جایى که آمده ام باز مىگردم " . حر و یارانش از مراجعت او جلوگیرى کردند . حر گفت : " یابن رسول الله ! راهى را انتخاب کن و برو که نه به کوفه روى و نه به مدینه ، تا من نزد ابن زیاد عذرى داشته باشم و بگویم حسین ( علیه السلام ) از راهى رفته بود که من او را ندیدم " . ابا عبد الله راه دست چپ را انتخاب فرمود و به " عذیب هجانات " رسید . در این موقع نامهء ابن زیاد را به حر دادند . در آن نامه او را در امر حسین سرزنش نموده و دستور داده بود کار را بر او سخت بگیرد . حر و یارانش سر راه حسین ( علیه السلام ) را گرفتند و او را از رفتن منع کردند . حضرت فرمود : " مگر تو نگفتى که راه خود را بگردانیم و به راهى برویم که غیر از راه کوفه و مدینه باشد ؟ " گفت : " بلى ، و لیکن نامهء امیر عبیدالله به من رسیده و در آن نامه مرا امر کرده است بر تو سخت گیرى کنم ، و جاسوسى بر من گماشته که دستورات او را اجرا نمایم " . پس از آن ، حسین ( علیه السلام ) میان اصحاب خود بر پا ایستاد . حمد و ثناى الهى نمود و درود بر جدش رسول خدا ( صلى الله علیه وآله ) فرستاد و سپس فرمود : " اى مردم ! شما آنچه را که براى ما پیش آمده است مىبینید . به راستى دنیا تغییر نموده و زشتیهاى خود را آشکار ساخته و از نیکیهایش روى گردانده است و پیوسته بر خلاف مراد انسان عمل مى نماید . ولى از دنیا چیزى باقى نمانده است مگر مقدار کمى به اندازهء ‹ صفحه 621 › قطراتى که پس از ریختن آب در ظرف مى ماند و جز یک زندگى پست که مانند زمین شوره زار است . مگر نمىبینید به حق عمل نمى شود و از باطل جلوگیرى نمى گردد و نتیجهء آن ، این است که مؤمن ، خواستار شهادت در راه حق مى شود و به راستى مرگ را بجز سعادت ، و زندگى با ستمکاران را جز ملالت و سختى نمى بینم . نوع مردم ، برده و بندهء دنیا هستند و نام دین را تنها بر زبان مىرانند تا روزى که زندگیشان بر وفق مراد باشد ، از دین دم مى زنند ، ولى اگر در محاصرهء بلاها قرار گیرند و به بوتهء آزمایش درآیند ، معلوم مى شود که دین داران حقیقى تعدادشان اندک است " . آنگاه زهیر بن قین برخاست و گفت : " یابن رسول الله ! ما سخنان تو را شنیدیم . این دنیاى فانى نزد ما ارزشى ندارد . اگر هم دنیا پایدار بود و ما در آن جاویدان بودیم ، کشته شدن در راه تو را بر آن زندگى همیشگى دنیا ترجیح مى دادیم " . بعد از او هلال بن نافع بجلى ایستاد و گفت : " به خدا قسم ما از شهادت و مرگ باکى نداریم و بر همان نیت و بصیرت خود ، باقى هستیم . با دوستان تو دوست و با دشمنانت دشمنیم " . پس از او بریر بن خضیر برخاست و گفت : " اى پسر پیغمبر ! به خدا قسم ، خداوند به وجود تو بر ما منت گذاشت که براى یارى تو بجنگیم و بدنهاى ما در راه تو قطعه قطعه شود و در عوض ، جدت ، روز قیامت شفیع ما باشد " .


  • از قلب شکسته ات برایم بنویس ( )